October 21, 2011

فلش بک


مدت ها بود به دنبال فرصت مناسبی برای نوشتن این پست میگشتم. اما چند ماه اخیر (و چند ماه قبل از آن!) با خود گرفتاری ها و مشغله های خوب و بدی به همراه داشتند که قصد نداشتم بدون عنوان کردن برخی از آنها دوباره شروع به نوشتن پست های جدید کنم. در واقع نوعی تعهد شخصی به خودم که  تا زمانی که این پست را عمومی نکنم هیچ مطلب دیگری حق ظاهر شدن روی  این وبلاگ  را ندارد! 

مطالبی که در ادامه خواهید خواند بخشی از اتفاقات و مشغله های اخیر شخصی من است و به نوعی یک نامه نه چندان سر گشاده خطاب به خیلی از دوستان و هم صنفان, صرفآ جهت آگاهای و انتقال تجربه و همچین شناساندن چهره واقعی عده ایی که تحت عنوان دوست با خادم مردم یا همان "برادر" میشناسیم. هدف از عنوان این مطالب حتی دادخواهی و یا تلافی نیست چون افراد مخاطب  این مطلب از ماه ها پیش خود به این نتیجه رسیدند که به صرف داشتن زور و چماق به دست و یک موقعیت کاری دستمال-آورده ( با باد آورده اشتباه نشود)  نمیتوانند هر کسی را مجبور به هر کاری کنند!  در اغلب موارد طبق ادبیات رایج خودشان سری را به سقف میکوبند تا آن سر از تب و تاب بیفتد. اما گاهی هم این سقف خود آنهاست که بخاطر آن سر ترک بر میدارد. از همینجا از دوستانی که موجبات سنگ روی یخ شدن آنها را فراهم می آورم پوزش میطلبم و امیدوارم خدا شما را از سر راه راست مردم بر دارد چون کار از "به راه راست هدایت شدن" گذشته ...

دلیل مهم دیگری که به نوعی من را مجبور و موظف به نوشتن این پست بصورت عمومی کرد، سو استفاده هایی بوده که عده ایی (از ارگان ها و افراد) از اسم من و آنچه در این مدت من  و برخی دیگر از دوستانم درگیر آن بوده ایم کرده و با تحریف برخی از موارد به سود خود، برای تهدید و ارعاب افراد از آن استفاده کردند. بنا بر این ضروریست که با روشن شدن برخی جزییات جلوی این مورد گرفته شود، هرچند با تآخیر.

در هر صورت اگر به خواندن مطالب نیمه شخصی و غیر فنی این پست علاقه ایی ندارید، میتوانید این پست را نادیده بگیرید و وقت خود را بخاطر آن صرف نکنید. 

3 سال پیش من هم مثل خیلی از افراد دیگر تصمیم خودم برای ادامه تحصیل و کار و مهاجرت به خارج از کشور برای پیشرفت در زمینه کاری خودم را بطور جدی گرفتم. مثل همان خیلی ها اولین سد راه من هم سربازی بود که به هر ترتیب بعد از 18 ماه سپری شد . مراحل دریافت پذیرش از چندین دانشگاه را هم طی کردم و بالاخره بعد از انتخاب کشور سوئد بعنوان مقصد، طی روال قانونی ویزا را هم دریافت کردم. در واقع با توجه به برنامه ریزی که از ماه ها قبل کرده بودم، از زمان دریافت کارت پایان خدمت حتی یک ساعت  را نیز از دست ندادم و در کوتاه ترین زمان ممکن همه کارها طبق برنامه انجام شد. از تهیه بلیط و جمع و جور کردن حساب و کتاب ها تا اجاره آپارتمان در شهر مقصد و ثبت نام دانشگاه. از آنجایی که پیش از این هم به بی صاحب و در و پیکر بودن مملکت امام زمان ایمان کامل داشتم, بعد از دریافت کارت پایان خدمت و پاسپورت هم بصورت رسمی و غیر رسمی از اداره گذرنامه استعلام گرفتم تا اگر هم مشکلی برای خروج از کشور وجود دارد، سر فرصت آن را حل کنم. و البته هیچ مشکلی هم نبود و در هر دو بار با جمله "شما منع و مشکلی برای خروج از کشور ندارید" مواجه شدم. 

هفته ها مثل برق سپری شدند و صبح روز 31 شهریور چمدان به دست به فرودگاه رفتیم و مراسم خداحافظی مختصر برگزار شد. کارت پرواز را گرفتم، چمدان ها را تحویل بار دادم, عوارض را پرداختم، بعد از کنترل در گیت گذرنامه مهر خروج هم روی پاسپورت زده شد، و در نهایت در صف سوار شدن به هواپیما پشت سر بقیه مسافرها ایستادم. کمی که به سر و صدای اطراف دقت کردم دیدم که درست مثل زمانی که یک دکتر جراح در بیمارستان گم و گور شده و یک مریض اورژانسی برای عمل به او نیاز دارد و در و هر 30 ثانیه او را پیج میکنند ؛  اسم من در حال پیج شدن بود! یعنی چه؟! شاید پدرم چیزی را فراموش کرده ... ؟  بعد از مواجعه مجدد به گیت و معرفی خودم، با یک شخص نخراشیده و عصبانی مواجه شدم که پاسپورت من را میخواهد! شما ؟ جوابی نمیدهد. دوباره می پرسم.. خودش را مآمور دفتر ریاست جمهوری در فرودگاه معرفی میکند و مرا منتظر میگذارد و میرود به دفتراش. بعد از چند دقیقه بر میگردد و یه تکه کاغذ رسید بجای پاسپورت به من تحویل میدهد و یک جمله خلاصه : " شما اجازه ندارید از کشور خارج بشید. بفرمایید. ". بعد از مقادیر متنابهی پیگیری و سوال بی جواب و درگیری لفظی از نیروی انتظامی میشنوم که ما در جریان نیستیم و بالاخره تنها چیزی که علاوه بر رسید میگیرم، شماره ناقص یک پرونده و حکم (؟!)  است که بعد از یک  روز پرس و جو تازه متوجه میشوم که بعنوان مخاطب (مجرم) پرونده من مربوط به دادسرای ش.مقدسی (اوین) است. 

صبح روز بعد به اوین مراجعه کردم و سراغ صاحب آنجا را گرفتم. نداشت. شماره به دست بالاخره موفق شدم  خودم را به میزی برسانم که گویا از پشت آن برای من قلم فرسایی شده. یکی از جالب ترین و مضحک ترین مکالمه های عمرم را خیلی کوتاه با قاضی محترم پرونده (؟!!!) به پایان رساندم. فلسفه این علامت های سوال و تعجب را خواهید فهمید. و اما مکالمه. هر چند کل مکالمه 4-5 دقیقه بیشتر طول نکشید اما خلاصه و جملات کلیدی آن به شرح زیر است . به جزئیات مطالب را عنوان میکنم تا به جزئیات وضعیت مملکت پی ببریم. 

-" حمید کشفی فرزند ... ش.ش ...  .. ؟"
-- بله خودم هستم. دیروز پاسپورت من توقیف شده و جلوی خروجم از کشور گرفته شده. موضوع چیه؟
-"وزارت برای شما درخواست داده."
--" بسیار خوب. مشکل چیه؟ به چه دلیل؟ جرمی...حکمی..خلافی...قانون جدیدی...؟"
--" یعنی شما خودتون نمیدونید؟"
-" خیر"
--"هیچ حدسی هم نمیزنید؟"
-" نخیر. من نه علم غیب دارم نه برای حدس زدن اینجا آمدم. مشکل من چیه دقیقآ ؟ " 
--"صلاح نیست شما بدونید!"
-"ببخشید ؟!؟!" 
--" صلاح نیست شما بدونید. کارشناس پرونده شما هم نیست. نمیتونیم به شما بگیم." 
-"من رو ممنوع الخروج کردید و از کار و زندگی و برنامه هام انداختید، صلاح نیست بدونم چرا و به چه علت ممنوع الخروج شدم؟!"
--" عرض کردم... کارشناس پرونده نیستن من هم نمیتونم به شما بگم!"
-" شما مگر قاضی این پرونده نیستید؟ مگر این حکم با شماره فلان رو شما صادر نکردید؟ اگر من مخاطب حکم هستم و مجرم، اولین حق ام اینه که بهم تفهیم بشه چرا و به چه دلیل"
-- به پوشه ایی که مربوط به من است و همه جای آن را از من قایم کرده نگاه میکند.
-" من الان باید چکار کنم؟ وضعیت رو از کی و کجا پیگیری کنم؟"
--"خودمان با شما تماس میگیریم. بفرمایید."
- تشکر میکنم !!!!  و خارج میشوم. 

من حقوق دان و وکیل نیستم ولی از حداقل حقوق و قوانینی که در چنین شرایطی به من مربوط میشود هم بی اطلاع نیستم. ولی میدانم که این مکالمه کوتاه هیچ چیزاش از روی حساب و کتاب و قانون نبود! بگذریم....

یکی هفته سپری میشود و از "تماس میگیریم" خبری نمیشود. مجددآ به همان میز و قاضی مراجعه کردم و باز هم همان جواب های قبلی. البته این بار با لحن عصبانی تر که نتیجه میدهد و قاضی محترم به خود زحمت میدهد گوشی تلفن را بردارد و به کارشناس محترم تر تماس بگیرد . اما باز هم با "تماس میگیریم" به خانه بر میگردم. 

هفته دیگری هم میگذرد و کارشناس محترم به موبایل من تماس میگیرد و برای صحبت به دفتر ملاقات های عمومی وزارت اطلاعات دعوت میشوم. دومین مکالمه جالب  زندگی ام را نیز در طول 2-3 ساعت صحبت تجربه میکنم. این یکی حداقل در ظاهر, کمی منطق و حرف (نا)حساب هم داشت. ولی نکته جالب آن مثل مکالمه قبلی بود. 3 ساعت شاهنامنه خواندن با کارشناس پرونده ام... و من همچنان نمیدانستم و صلاح نبود دقیقآ بدانم که چرا ممنوع الخروج هستم!
تنها چیزی که علنآ در مورد آن صحبت شد و مراتب گلایه و نارضایتی دوستان به من منتقل شد ماجرای   شرکت داتک بود که من قبلآ در مورد آن در همین وبلاگ مطلب نوشته بودم و موجبات به هم ریختن کاسه کوزه برادران را فراهم آورده بودم. قصد ندارم در این پست مجددأ در مورد آن موضوع بحث کنم هرچند که نقطه شروع بسیاری از اتفاقاتی بود که اخیرآ شاهد آن بوده ایم (حمله به شرکت ها کومودوِ و دیجی نوتار و ...). بررسی این اتفاقات خود نیازمند یک پست مجزاست. 
در نهایت آنچه من بطور خلاصه برداشت کردم این بود که بنده یک پتانسیل بالاقوه برای جاسوسی و آدم فروشی می باشم و قریب به یقین اگر از ایران بروم در هر صورت چه با میل و چه با زور بند به آب خواهم داد. از طرف دیگر هم مدام "معتمد" و "همکار" و "دوست" و "خودی" خوانده میشوم و خلاصه کفه ترازوی منطق جناب کارشناس مثل فنر بالا و پایین میشد.
نتیجه اخلاقی هم این میشود که اگر از روی دلسوزی و صرفآ علاقه شخصی بیش از ۵ سال برای دولت و کشورات به هر صورت (خوب یا بد) زحمت بکشی و با کارمزد ساعتی که عدد آن غالبآ کمتر از یک کارگر ساده ساختمانی است کاری را بکنی که برای یک تیم چند نفره کارشناس و کارشناس ارشد تعریف شده نتیجه اش این میشود که بر من (و بعضی دوستان دیگر) گذشت و اقدام علیه نظام ج.ا میشود عنوانی که بر اساس آن برایت از روی باد شکم حکم صادر میکنند. در این حالت بحث مالی قضیه مطرح نیست. موضوع بی چشم و رو بودن سیستم و سطح پایین فهم و شعور افراد درگیر آن مطرح است. اگر کمی از من بد شانس تر باشی سرنوشتی مشابه یکی از دوستان نزدیک من را خواهی داشت که به جرم لطف کردن به همین سیستم متوهم و اعلام مشکلات امنیتی در سیستم های حساس، شما را یک ماه بصورت انفرادی مهمان اوین میکنند و به صرف مقادیر متنابهی اراجیف و شک و تردید های زاده از ذهن های بیمار دعوت.


چند هفته دیگر هم سپری شد و سیر صحبت ها به ظاهر رو به حل مشکل رفت و قرار شد نظر مساعد برای موافقت با خروج من اعلام شود. بر اساس همین صحبت ها هم بعد از چند روز پیش جناب قاضی رفتم و نامه رفع توقیف پاسپورت را گرفتم. بلیط تهیه کردم و پاسپورت را هم تحویل گرفتم. اما هنوز به شب نرسیده آقای کارشناس-2 تماس میگیرد و میگوید اشتباه شده! مشکل شما حل نشده و ما اطلاعات جدیدی دریافت کرده اییم که باید بررسی شود.شما همچنان ممنوع الخروج هستید و برای خروج اقدامی  نکنید. (منظور همان سفارش تلفی حاجی خودمان است که شاکی شده از حل مشکل من و کانالی که از طریق آن اقدام کرده ام.)
قضیه پس دادن پاسپورت هم از دید من تنها یک توجیه منطقی دارد و آن هم پرهیز از دردسرهای بعدی است در صورتی که من وضعیت خودم را رسمی پیگیری کنم و کسانی که این دردسر را ایجاد کرده اند به هر عنوان مجبور به پاسخ دادن در مورد دلیل کار خود باشند. وقتی حتی پاسپورت من هم بصورت رسمی مسترد شده  احتمالآ خیلی راحت جواب خواهند داد «ما که ممنوع الخروج نکردیم. پاسپورت هم توقیف نشده و تحویل خود شخص شده» . خلاصه اینکه من کی هستم و اینجا کجاست و ...  والآ نه وزارت اطلاعات جایی است که همچین اشتباهی آن هم به این صورت در آن اتفاق بیافتد و نه قضات محترم اوین کسانی هستند که همینطوری و به این راحتی حکم رفق توقیف پاسپورت را صادر کنند.


باز هم جلسه ولی اینبار با جناب کارشناس-2 . حرف خاصی نداشت بجز مقادیری تهدید تاریخ مصرف گذشته و حرف هایی که من زمانی که ایشان احتمالآ هنوز مشغول دوره کارآموزی اش بوده از افراد دیگری شنیدم بودم و قرار بوده از این حرف ها بترسم! چه در این جلسه و چه در جلسه های قبلی، یک نکته از میان همه حرف هایی که میشنیدم برایم جالب بود؛ که میشنیدم  طرف صحبت من با افتخار و غرور از این صحبت میکند که فلانی چون برای ما ساز مخالف زد با این که مشکلی هم نداشت ما برایش دردسر (پرونده سازی، زندان، اتهام به جاسوسی و ...) ایجاد کردیم و فلانی الان کله پا شده است.. یا اگر تو هم همین روال را ادامه دهی و دست از لجاجت با ما بر نداری، برایت بالاخره یک مورد اخلاقی درست میکنیم و آنوقت به دردسر خواهی افتاد! :)

من خودم به خوبی میدانم که در این مورد و مشکلی که مرا درگیر آن کرده بودند، هرگز کاری خلاف قانون مکتوب جمهوری اسلامی ایران انجام نداده بودم ( ولی خلاف میل شخصی عده معدودی چرا!) و به همین دلیل هم وقتی آقای کارشناس-2 محترم دید که تهدید من در واقع مسخره کردن خودش است، خیلی رک عینآ عنوان کرد که  "اگر شما برای پیگیری پرونده ات وکیل بگیری و قانونی اقدام کنی، اولآ که به جایی نمیرسد و ثانیآ برایت گران تمام خواهد شد." . این جمله نیاز به هیچ توضیح و تفسیری ندارد. و بعد از این بود که من تصمیم گرفتم با هر کس (مهم نیست چه کسی و کجا) با زبان و عمل خودش برخورد کنم. جناب آقای کارشناس-2  و کارشناس-1، خیلی متآسف هستم که علی رغم همه پیشنهادات دوستانه، غیر دوستانه، تهدید ها و تلاش هایی که در راه رضای خدا و مملکت برای راضی کردن من به زیر پا گذاشتن خط فکری و باورهایم کردید، حرفی که روز اول از من شنیدید عوض نشد و باب میل شما عمل نکردم! من طوری تربیت نشده ام که از کسی حرف نا حق و زور  بشنوم. مهم نیست که اندازه  و سنگینی چماق گوینده حرف چقدر باشد.

باز هم چند هفته گذشت و در این میان من با سبک جدیدی از روال اداری پیگیری پرونده ها در سیستم قضایی  و فوق قانونی ایران آشنا شدم : بازپرسی از طریق چت در یاهو مسنجر !!!  این یک قلم را به شخصه قاب گرفتم و برای همیشه در خاطراتم ثبت کردم. البته برای شما نیز گوشه ایی از آن را رو نمایی خواهم کرد تا لذت ببرید. ماجرا از این قرار بود که کارشناس-2 محترم احتمالآ چون دلیل کافی برای دم به دم احضار کردن من پیدا نکرده و یا مشغله کاری زیادی دارد، ترجیح میدهد که جواب سوال های خود را از این طریق بگیرد. بسیار خوب! من هم جواب دادم تا جایی که جواب سوالات کمی حساس شد. یعنی جواب من مربوط میشد به کارهای فنی که قبلآ انجام داده بودم و نتیجه آنها، که در اغلب موارد هم چیزی نبود که در بستر نا امن اینترنت بتوان جزییات آنرا حتی برای "آقای کارشناس-2" گفت. این شد که بحث ما در چت رسید به جایی که من واقعآ  قادر نیستم توضیح خاصی برای آن بدهم. بیشتر شبیه به کاریکاتور های بدون شرح مجله گل-آقا می ماند چیز هایی که میشنیدم. این بخش از چت را بعنوان یک کاریکلماتور فنی، عینآ درج میکنم برای خنده آینده گان :




برادر من، جو گیر شدن هم اندازه دارد! فیلم های پلیسی زیاد تماشا میکنید؟ نکته کنکوری قضیه این بود که در خلال این مکالمه من اصلآ از لینک شرکت داتک استفاده نمیکردم. دم تیم شما گرم بهرحال که ارتباط را امن کردند!!! در ضمن از این که من هم مثل بعضی ها عادت کرده ام برای هر چیزی مدارک و اسناد موجود را رو کنم پوزش میطلبم. بالاخره برنامه های تلویزیونی بدآموزی هم دارند...

فکر میکنم همین یک قلم نمونه عینی برای فهمیدن اینکه با چه دسته از افراد سر و کار داریم کافی باشد. همیشه استثنا و موارد خاص هم هستند اما از قدیم گفته اند و شنیده ایم که مشت نمونه خروار است. این قبیل صحبت ها و مکالمه های تلفنی چندین بار دیگر هم تکرار شد اما در نهایت هر چه بیشتر زمان سپری شد بیشتر به عمق فاجعه و همچنین بی منطق و دلیل بودن (و شخصی بودن) مشکلی که برایم ایجاد شده بود پی بردم.

به موازات این صحبت ها و سپری شدن هفته ها اتفاقات جالب دیگری هم رخ داد. از جمله اینکه مشخص شد برخی از افراد (که نیازی به بردن نام آنها نمیبینم)  با رفتاری کاملآ کودکانه و ناشیانه شروع به تهدید سایر افرادی کردند که به نوعی با من بصورت مستقیم یا غیر مستقیم در ارتباط بوده اند. چون قصد ندارم بدون سند و مدرک مطلبی را عنوان کنم بخشی از یک نمونه از این ایمیل های تهدید آمیز را (با کسب اجازه از گیرنده اصلی آن) ضمیمه این پست میکنم.



برایم جالب بود که ببینم دولت و سیستمی با این همه ادعا چطور و از چه روش هایی برای جذب تجربه و تخصص استفاده میکند! خدمت شخص ارسال کننده این ایمیل تهدید آمیز نیز باید این نکته را یادآوری کرد که در أینده در صورتی که قصد ارسال BlackMail  را داشتید به نوعی آن را انجام دهید که امکان دریابی و مشخص شدن شخصیت حقیقی شما وجود نداشته باشد! استفاده از ایمیل اصلی بعنوان ایمیل پشتیبان اکانت ساخت شده برای BlackMail کردن اصلآ حرفه ایی نیست! :) چندین مورد مشابه دیگر نیز وجود دارد که به درخواست دوستانی که درگیر آن بوده اند و در امان ماندن آنها از دردسرهای بیشتر از ذکر آنها خودداری میکنم. من تنها شخصی نبودم که درگیر همچین مشکلی شدم و دوستان نزدیک دیگری هم هستند که همچنان مشغول سر و کله زدن با این سیستم بیمار هستند.

در مورد متن ایمیل مثال زده شده  هم چند نکته وجود دارد که لازم است عنوان کنم. تنها مورد صحیح آن ممنوع الخروج کردن من بود که البته حتی بصورت رسمی و قانونی انجام نشد (چون دلیل و مستند قانونی برای آن هرگز وجود نداشته!). در مورد ممنوعیت کار من اما قضیه جالب بود. چون فقط در همان بازه زمانی ۴ ماه اول من ۸ مورد پیشنهاد کاری رسمی داشتم که ۶ مورد آنها از ارگان های دولتی بود! ۲ مورد دیگر هم شرکت های خصوصی بودند که یکی از آنها را قبول کردم و هنوز هم ادامه دارد. اگر من ممنوعیت و منع کاری دارم چرا باید از خود شما بصورت مستقیم و غیر مستقیم پیشنهاد کار و پروژه دریافت کنم؟‌ و متآسف هستم که علی رغم میل شخصی دوستان محترم امکان صدور حکم بازداشت من برای آنها میسر نشد! چرایش را خود دوستان میدانند و نیازی به عنوان آن در این نوشته نیست. من نه بازداشت شدم و نه احضار (رسمی) و صرفآ چند جلسه صحبت با کارشناسان پرونده ام داشتم.
 نکته جالب تر برایم این بود که دیدم ایجاد مشکل برای من و یا دوستانم از نظر این عده تا چه اندازه مسرت بخش و غرور آفرین بوده که بارها و به عناوین مختلف از آن بعنوان برگ برنده خود برای تهدید دیگران استفاده میکند. دوستان محترم متآسف هستم که هیچ کدام از پیش بینی ها و تمهیدات و خصومت های  شخصی شما اثر بخش نبود و  بر خلاف میل شما قصه به سر رسید و حسنی هم به خیر و سلامت به مکتب اش رسید!

پیش از مواجه شدن با این موضوع ، هر چند کم اما امیدوار بودم که حتی در این سیستم بیمار هم میشود سالم و خوب کار کرد بدون رانت دادن و گرفتن و پیشرفت بدون تخریب دیگران و پاچه خواری. درس اخلاقی دیگری هم گرفتم که در مورد نحوه و اصول انتقاد کردن در ایران بود. اولآ انتقاد از سیستم بیماری که از پایه و اساس مشکل دارد راه به جایی ندارد و ثانیا سر و کله زدن با افرادی که به همان بیماری ذهنی و توهم دوچار هستند مثل صحبت کردن با آدم خواب است. ضرب المثل یاسین خواندن در گوش خر مصداق عینی تجربه های این مدت من و بعضی دیگر از دوستان بود...

در نهایت همه این پیگیری ها و بحث ها و جدل های محترمانه من را وادار به تصمیمی کرد که هرچند علاقه زیادی به انجام آن نداشتم اما اتفاقات اخیر من را برای انجام آن کاملآ مصمم کرد. بعد از ۷ ماه که مطمئن شدم قضیه سرانجامی ندارد و تبدیل به یک غرض ورزی شخصی عده ایی آدم تازه به میز رسیده شده من هم تصمیم خودم را گرفتم و حدودآ 5 ماه قبل برای همیشه از ایران خارج شدم و به کوری چشم تو که تمام تلاش ات را برای سنگ اندازی سر راه من کردی زندگی جدید خودم را به بهترین شکل ممکن و بدون هیچ دغدغه و مشکلی شروع کردم و از آن لذت میبرم. شاید قبل از این ماجرا  فکر ادامه کار وفعالیت در ایران گاهی از ذهنم رد میشد اما این اتفاق که من آن را به فال نیک میگیرم باعث شد که تصمیم ام را با قطعیت و ذهنیت بازتری بگیرم و بیش از پیش از درست بودن آن مطمئن شوم و عدو سبب خیر شد!

و اما قضیه پرونده و علامت سوال هایی که در ابتدای پست به آن اشاره کردم این بود که بعد از چند ماه که بیشتر موجبات ناراحتی کارشناس محترم پرونده فراهم شد و من هم به اصل ماجرا پی بردمِ  متوجه شدم که بقول یکی از افراد مطلع که پیگیر مورد من در وزارت شده بود حتی یک خط گزارش و نامه و پرونده و سند رسمی علیه من وجود نداشته و همه آنچه رخ داده صرفآ نتیجه ناراحتی یک عده مشخص بوده که من پیش از این آنها را مخ-لس خطاب کرده بودم.
تغییر لحن دوستان محترم بعد از پیگیری های من و کوتاه نیامدن ها هم در نوع خود جالب بود. هفته های اول صحبت های دوستانه بود، بعد از آن تهدید به صرف چای و شیرینی و در مکالمه های آخر هم «شما مشکل خاصی نداشتید از اول. سو تفاهمی بوده که ما داریم سعی میکنیم مرتفع بشه...». جدآ؟! بعد از ۵ ماه؟ خودتی آقای محترم!  تبریک میگویم به این دولت و نظام که وزارت خانه ایی که وظیفه و شعار آن دور ماندن از ماجراهای سیاسی کشور است و باید به نفع و سود مردم کشور کار کند تبدیل به محلی برای عقده گشایی افرادی شده که کمبود های خود را از طریق موقعیت شغلی که بدست میاورند جبران میکنند. ممکن است این قبیل مشکلات به عده خاصی نسبت داده شود و همانطور که بارها به من هم گفته شد همه اینطور نیستند، اما از نظر من سیستمی که به چنین افرادی اجازه فعالیت و کار در خود را میدهد به همان اندازه بیمار و نا سالم و متوهم است که خود این قبیل افراد! من و امثال من کسانی نیستیم که شما بتوانید از آنها سواری بگیرید و شما هم کسانی نیستید که تا ابد در این سمت ها باقی بمانید. آنچه باقی میماند یک ذهنیت و چهره  بد و کریه از مجموعه و ارگان و دولتی است که ادعاها و شعارهای آن گوش فلک را کر کرده! و تاوان این قبیل حماقت های یک مجموعه را هم کسی جز خود شما نخواهید داد و ضرر آن بیش از هر کس متوجه خود شما خواهد بود.

حرف های ناگفته بسیاری در این مورد و اتفاقات بعد از آن وجود دارد که ترجیح میدهم آنها را فعلآ ادامه ندهم. امیدوارم بعد از این هرگز مجبور نباشم در مورد ایران و مسایل اینچنینی در این وبلاگ مطلبی بنویسم. مسلمآ چشمم را بر روی اتفاقاتی که در وادی اینترنت و امنیت در ایران افتاده و خواهد افتاد نخواهم بست اما به این نتیجه رسیدم که (فعلآ) تلاش کردن برای بهتر کردن وضعیت به روشی که طی 5-6 سال اخیر در پیش گرفته بودم، آب در هاون کوبیدن است! مطمئن هستم خیلی از افرادی که این پست را خوانده اند یپش خود این فکر را میکنند که فلانی حالا که خراش از پل رد شد بلبل زبان شده و رزنگ! عده دیگری هم ممکن است فکر کنند شاید قصد من از عنوان این موضوع شخصی کردن آن و بهره برداری از آن به هر نحوی باشد. در جواب هر دو دسته باید بگویم که چه در زمانی که ساکن ایران بودم و چه الان، انتقاد کردن آن هم بصورت رک خصلت من بوده و پذیرای عوارض آن هم بوده و هستم. و در مورد بهره برداری و استفاده از این شرایط هم خدمت دسته دوم عرض میکنم که من نه هرگزنیازی به این قبیل میزایا داشته ام و دارم نه علاقه و تمایلی به  استفاده از آنها! بیشترین چیزی که من را بعد از گذشتن بیش از 10 ماه از شروع  این ماجرا به نوشتن ترغیب کرد، شرایط کنونی تعدادی از دوستانم هست که به هر دلیل مثل من شرایط ریسک پذیری را نداشته و به ناچار همچنان مجبور به مدارا کردن با آقایان محترم و سر و کله زدن با مشکلاتی هستند که برای آنها ایجاد شده، و همچنین خاتمه دادن به توهمات و خیال پردازی ها و داستان سرایی های عده ایی محدود (که تنها به دلیل احترام به حریم خصوصی افراد و پرهیز کردن از شخصی کردن موضوع اسمی از آنها نبردم) که با عطف به ماجرای من و دوستان دیگرم که درگیر مشکلات مشابه شدند، در حال دست و پا زدن برای بالا کشیدن خود از پله های دستمال کشی شده و بزرگنمایی خود هستند. بله، مخاطب من خود شما هستی جناب آقای .... !


چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد    من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک